متن ادبی زمستان | شعر زمستان

شعر زمستان

متن ادبی زمستان | شعر زمستان : زمستان سردترین فصل سال است که در برخی از نقاط در فصل زمستان گاهی دما به زیر صفر درجه سانتی گراد نیز می رسد. زمستان را با روزهای کوتاه و شبهای طولانی می شناسند و سرد می باشد.

شما می توانید در فصل زمستان چشم اندازهای را ببنید که سراسر سفید هستند و واقعا جلوه های زیبایی را به وجود می آورند که هر کسی را در چنین شرایطی مشتاق برای عکاسی می کنند. اگر می خواهید از مناظر زیبا لذت ببرید می توانید زمستان را برای گردش در دل طبیعت انتخاب کنید.

پیامک های زمستانی

تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت/ میتوان گفت که من چلچله باغ توام/ مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف/ سخت محتاج به گرمای توام

********

رفاقت مثل آدم برفی میمونه ، درست کردنش راحت اما نگه داشتنش سخت !

********

دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند

********

وقتی بهت گفتم : دلتنگ تو هستم ، به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟

********

داره برف میاد به اسمون نگاه کن هروقت برف سیاه بارید بهم خبر بده ، اون موقع من دیگه دوستت نخواهم داشت

********

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد/ و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد/ چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟/ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

********

سوزی که برف داره ، بارون نداره/ معرفتی که تو داری ، هیچ کــس نداره !

********

عشق یعنی امید ، یعنی طراوت باران ، یعنی سفیدی برف ، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن !

********

لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیره برفه !!!!!
درسته که هوا رو گرم نمی کنه ولی تورو دل گرم میکنه

********

در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ

زمستان

شعر زمستانی

زمستون، تن عریون باغچه چون بیابون

درختا با پاهای برهنه زیر بارون

نمیدونی تو که عاشق نبودی

چه سخته مرگ گل برای گلدون

گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه

واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه چه تلخه

باید تنها بمونه قلب گلدون

مثل من که بی تو

نشستم زیر بارون زمستون

زمستون

برای تو قشنگه پشت شیشه

بهاره زمستونها برای تو همیشه

تو مثل من زمستونی نداری

که باشه لحظه چشم انتظاری

گلدون خالی ندیدی

نشسته زیر بارون

گلای کاغذی داری تو گلدون

تو عاشق نبودی

ببینی تلخه روزهای جدایی

چه سخته چه سخته

بشینم بی تو با چشمای گریون

شعر از “مهدی اخوان ثالث”

فصل زمستان

شعر مخصوص زمستانی

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را

به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

استاد شهریار

زمستان،فصل سفید

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

به که گویم که تو گرمای دستان منی

گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من

به که گویم که تو باران زمستان منی

******** 

به دل نا گفته صدها حرف دارم

میان سینه زخمی ژرف دارم

به روی پوستین سالخوردم

زمستان در زمستان برف دارم

******** 

آرزو کن با من

که اگر خــواست زمســـتان برود!

گرمیِ دستِ تو اما باشد

“مــا” ی ما “مـــن” نشود

سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!

******** 

گل یخ زمستان تو هستم

اسیر ناز چشمان تو هستم

مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست

که من مشتاق دیدار تو هست

******** 

برف بارید و خدا پاكی خود را به زمین هدیه كرد. زمین مغرور شد كه سفید است، پاك است چون دل خدا… و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد كرد

******** 

الا ای برف!
چه می ‏باری بر اين دنيای ناپاکی؟
بر اين دنيا که هر جايش
رد پا از خبيثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پيوندی ميان عشق و پروازی
تو را حيف است باريدن به ايوان سياهی‏ها
تو که فصل سپيدی را سرآغازی
مبار ای برف!

******** 

عشق یعنی آن نخستین حرفها/ عشق یعنی در میان برفها/ عشق یعنی یاد آن روز نخست/ عشق یعنی هر چه در آن یاد توست

******** 

لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیره برفه !!!!!
درسته که هوا رو گرم نمی کنه ولی تورو دل گرم میکنه

شعر مخصوص فصل زمستان

شعر مخصوص فصل زمستان

رو زمستان فصل باران آمده است

موسم  و  باد   بهاران  آمده  است

برف هایت  روب  کن از این سرا

که آن  نگار مُلک یاران آمده است

پیرزن  اینک  عصایت  را   بگیر

رو که آن  زیبای دوران آمده است

بقچه ات را پر کن از سرمای دی

رو که  شور گلعزاران  آمده است

چند  در بالین  تو  در  خواب  بود

آن درختی که ز بوران  آمده است

یاد  آن  روزی  که  از  راه  آمدی

گوئیا  دنیای   کوران   آمده  است

مشق  کردی  مرگ  بودن را ز نو

گو  که  دنیا  سوگواران آمده است

رو  زمستان  که آن بهار آمد ز ره

که آن  بهشت کامکاران آمده است

به این پست امتیاز بدید

نظرات در مورد : متن ادبی زمستان | شعر زمستان

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *